سرود جاودان باد

سرود جاودان باد

سرود جاودان باد نام آلبومی از گروه موسیقی مونو (mono) است که در سال 2009 منتشر شده ! پر از حس و خالص مثل برف ... و بسیار دردناک به طوری که من را خیلی عمیق عاشق خودش و آثار بعد و قبل از خودش کرد ! موسیقی خالص مونو حالی دلنشین و خیس دارد ، گویی گاهی دردهارا یادم می آورد و گاهی در دریا غرق شان میکند و همیشه ... چشم هایم را تحریک میکند برای گریستن ...

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است


دلم گرفته !
این روز کلا حال و هوایمان عجیب ... غریب است ، تقربیا دو هفته ی پیش بود که بار و بندیل بستیم و انداختیمشان روی دوش ، هدست در گوش ! راه افتادیم سمت شمال که مثلا بریم عشق و حال .
این متنمان ناخواسته شد یک شعر بی کلاس ها ، استعداد کلا از همه جایمان میریزد:|
بگذریم، به قول مادربزگمان که هروقت از بدبختی هایش تعریف میکند ، میگوید ''پسر غم نبینی'' ! شما هم غم نبینید که ما بدجور دیدیم !
رسیده و نرسیده ... حالمان شد کوفت و عشقمان شد ... چه میدانم ،کلا هرگز نفهمیدیم عشق چیست ! فکر میکنیم زیادی مانده ایم اینجا که اینطور رودل کرده ایم ، بخدا از بدو تولد چترباز نبودیم ها ، این زندگی کلا به همه چتربازی یاد میدهد ، ما هم چترمان جنسش پلاتینیوم است و خیلی مقاوم ! خلاصه اینکه یک جورهایی اینجا ، در شمال ایران و در جوار مرطوب ترین نقاط وطن ... گیر کرده ایم !
آمدیم مثلا حالی عوض کنیم ، بس که باران بارید و حس و حال شاعرانه ی مان را زیاد کرد و همش ذخیره کردیم ، شعردانمان(بر وزن چینه دان در پرندگان:|) ترکید ، دور از جانتان ، الان همه جایمان خیس است و هوا هم سرد.
به قول یکی از نزدیکان که هروقت میخواهد بپیجاند میگوید'' کلا ''، کلا حال نکردیم درین سفر ! گذشته از چرندیات ذکر شده در بالا ، یکنواختی بیماری حالای زندگیمان است ، متولد زمستانیم اما نمیدانم چرا اینقدر به این پاییز لعنتی شباهت داریم ، اصلا عین خودش زرد و یکنواختیم ، فقط خزان !
آن داستان شعله های آنسوی کوه سرد را که گفتم اسمش میپیجد توی سرمان را ... 4 ماهی میشود که نوشته ایم اما حالش را نداریم بگذاریمش اینجا ، حالا هم یکی دیگر ، بصورت نصفه و نیمه مانده روی دستمان که از قضای روزگار ... کمی ظنز است ، البته از نوع سیاه !
سفرنامه که گفتیم ، حال و احوال هم شرح دادیم ، از کار و بارمان هم که حرف زدیم ، اما باز دلمان راضی نمیشود چشم هایمان را ببنیدیم بلکه خوابمان ببرد ، چون فردا باز داستان همین است !
این تازگی ها فهمیده ایم ، از خودمان نفرت داریم اساسی ، معتاد هم که هستیم ... اصلا وضعمان ناجور است ، من یک چیزی مینویسم ، شما یک چیزی میخوانید ها ، چندباری تست اعتیاد داده بودیم ، همیشه منفی بودها ، اما حالا از حال و روزمان معلوم است که خماریم ، چون فقط سه روز ، فقط سه روز کوچولو است که ... از کنسول عزیزمان دور مانده ایم و بازیهای جدید هم مدام به ما چشمک میزنند،و همین سه روز دوری از کنسول و خماری حاصله اش .... باعث شد کتاب بخوانیم ... آن هم عین وحشی ها ، به طوری که هرشب به جای رویاهای مرسوم و معمول ، خواب شخصیت های کتاب ذکر شده را میبینیم ... !
نامش هم خلاموقت است ... اثر جی.کی.رولینگ
حالا هم چون خوابمان نمیبرد و حس نوشتن داریم و عشق به قلم و کاغذ داریم مینویسیم ... اما چون همه جا دقیقا به سان گورستان چندکوچه آنطرف تر ،که به اتفاق پسرداییمان گاهی درونش سرک میکشیم ، تاریک است ، مجبور شده ایم بیاییم و اینجا ... محتویات گندیده ی ظرف مغزمان را تخلیه کنیم ... با تشکر از خوانندگانی که وجود ندارند
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۲ ، ۰۲:۵۲
Captured By The Night